بسم الله

بعد از مدتی تقریبا طولانی ، دوباره شروع کردم به خواندن. خواندن چیزی جز درس که تمام وقت و فکر را می گیرد و حتا وقتی که درس نمی خوانید، حواستان را جلب خودش می کند.

آنچه می خوانید(البته اگر از این مخزن بین راهی که روزگاری مشتریان پا ثابت خودش را داشت و حالا تنها تر ازهمیشه است کسی رد شود و بخواند) ، معرفی کتاب نیست ! پیشنهاد برای خواندن هم نیست، صرفا بیان دیدگاهی است برای کتابی که حالا مشهور شده و بر سر زبان هاست.

"من پیش از تو" نه می تواند طعم شیرین کتاب های خوبی که خوانده ام را تجدید کند و نه می تواند در ردیف کتاب های دوست داشتنی کتابخانه ام جای بگیرد .

اما نکاتی دارد که برای خواندن جذبتان می کند.

لوییزا کلارک، آدمی است به شدت معمولی. نظیر آدم های فراوانی که در خیابان ها می بینید . نه هوش برتری دارد و نه زیباست . بله زیبایی چیزی است که نویسنده به آن توجه فراوانی کرده. شخصیت ها نه تنها با ویژگی هایشان که با چهره هایشان در ذهنتان تصویر می شوند .

لوییزا آدم ساده ای است . راحت برخورد می کند و هر طور که احساس کند احساس بهتری دارد، رفتار می کند.

آدمی است با دغدغه مالی که از کارش در یک کافه دنج با مشتریان ثابت بی کار شده و حالا دنبال کاری است که خرج خودش، پدرش که او هم بی کار شده و مادر و خواهر و خواهرزاده اش را در آورد.

لوییزا به خانواده احساس دین می کند . چیزی که برای لوییزا و نویسنده اهمیت دارد، این است که خانواده پر از آرامش است و هر چه مشکل هم باشد، در محیط امین خانه رفع و رجوع می شود.

به قول نویسنده، "مشکلی نیست که با یک لیوان چای مادر حل نشود"

به لوییزا کار جدیدی پیشنهاد می شود: پرستاری از یک معلول که از گردن به پایین فلج است . توانایی محدودی در استفاده از انگشتان دست و مچ دستش دارد ولی با این حال نمی تواند چیزی را با دست خودش بگیرد.

چیزی که عجیب بنظر می رسد این است: کسی که تا بحال فقط در یک کافه کار کرده، حالا با شغلی باید دست و پنجه نرم کند که هیچ سررشته ای از آن ندارد.

لحن دیالوگ ها و بیان حالات، هنرمندانه اند و تک تک حالات را می شپتوان در ذهن تصویر کرد.

لوییزا از طبقه متوسط رو به پایین جامعه است. تنها هدفش از کار، پول در آوردن است و بس.

داستان روند کلی خود را  پیش می گیرد و اگر چیزی در میان باشد که شما از آن بی خبرید، نهایتا دو سه صفحه طول می کشد تا سر از ماجرا در آورید.

خواندن یک کتاب  خارجی از این دید، چیزی بود که تازه تجربه کردم.

لوییزا کارهایی را می کند که اغلب ما "متوسط" ها روزانه انجامشان می دهیم.

کادو که می گیرد، کاغذ کادو را با احتیاط باز می کند که پاره نشود.

پاپیون روی کاغذ کادو را نگه می دارد تا بعدا از آن استفاده کند.

این آدم معمولی حالا با یک چالش جدید روبرو می شود: فرد معلول(ویل) قصد انجام کاری غیر قابل باور دارد.

در جریان داستان به تدریج و با روندی کند( شاید خیلی کند حتا) روحیات لوییزا اندکی تغییر می کند.

به جهت اینکه خواندن کتاب برایتان بی فایده نشود ادمه داستان را خودتان بخوانید .

پی نوشت: شاید خود داستان، توصیف هایی که بعضا خسته کننده اند و روند داستان شما را بارها و بارها به فکر پایین گذاشتن کتاب کند، اما نکاتی که عرض شد و سر در آوردن از انتهای داستان که در نهایت ویل چه می کند، کمی باعث می شود باز هم به خواندن ادامه دهید .

 



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آموزش گوگل ادوردز جدیدترین مطالب مهندسی دو نی نی Jodie Lkjhgfds Amy قلعه ای در آسمان Susan کانال دنیای ترس